در هيچ يك از 104 كتاب آسماني به اندازه تورات حكم سنگسار مورد تأكيد نبوده است. در تمامي آيات ذيل، به اين حكم تأكيد شده است: سفر خروج- باب 21- آيات 28، 29 ، 32 و باب 8- آيه 26 و باب 17- آيه 4 و باب 19- آيه 13 و سفر لاويان- باب 20- آيه هاي 2 ، 27 و باب 24- آيه هاي 14 ، 15 ، 23 و سفر اعداد- باب 15- آيه 35 و سفر تثنيه- باب 13 - آيه هاي 9 ، 10 و باب 21- آيه هاي 18 ، 19 ، 20 ، 21 و باب 22- آيه هاي 21، 23، 24 و كتاب يوشع- باب 7- آيه 25 و كتاب اوّل سموئيل- باب 30- آيه 6 و كتاب اوّل پادشاهان- باب 12- آيه 18 و باب 21- آيه 10، 13 و كتاب دوّم تواريخ- باب 2- آيه 18 و باب 24- آيه 21 و كتاب حزقيال- باب 16- آيه 40 و باب 23- آيه 47 و اما در قرآن كريم، حتي يك آيه درباره حكم سنگسار نيامده است و اگر شش بار بحث سنگسار آمده، نقل قصص ملت هاي گذشته است. اما يهوديان نفوذي پس از جلسه محرمانه با عمر درحين فتح بيت المقدس كاري كردند عمر موظف شد در مقابل تمام عالم اسلام بايستد و بگويد در قرآن آيه سنگسار بوده و برداشته شده است، لذا بايد اين آيه به قرآن اضافه شود. در مفتاح كنوز سنّه، مادّه رجم، از 22 منبع عمده اهل سنّت مانند صحيح بخاري، صحيح مسلم، سنن ابوداوود، ترمذي ، ابن ماجه، دارمي، موطأ مالك، مسند احمد، مسند طيالسي نقل كرده عمر تا آخر عمرش اصرار داشته آيه سنگسار را به قرآن اضافه كند. به همين دليل، اينجانب در كتاب مستندات 3000 سال تاريخ فراموش شده ثابت كردم قضيه سنگسار يك قضيه صد در صد سياسي بوده و چون ماهيت سياسي – امنيتي داشته ائمه اطهار(ع) در بيان حكم واقعي آن به احتمال قوي تقيه پيش گرفته و مشكل داشته اند. بنابراين،اينجانب اجتهاد مجدد و بازنگري در اين مسئله را ضروري مي داند، چرا كه در فروع كافي، جلد 3، صفحه 503 و بحارالانوار، جلد 52، صفحه 320و371 و محاسن برقي، صفحه 87 روايتي آمده است دلالت دارد تكليف حكم سنگسار بايد توسط امام زمان حل بشود. حاصل اينكه اين قوم برگزيده (!) حكم سنگسار را از رأس هرم قدرت اسلام و از طريق عامل خود طوري به فضاي فقهي اسلام تزريق كرده كه حتي با تجديد نظرخواهي برخورد مناسبي نمي شود. اين است عمق شگرد يهود در انتخاب عوامل خود در جهان اسلام.
متن تاريخ فقط اين مقدار نقل كرده است: « رسول خدا(ص) رحلت فرمود و عمر شمشير كشيد و در مقابل خانه رسول خدا(ص) ايستاد و گفت: هركس بگويد رسول خدا مرده او را با اين شمشير مي كشم. بدانيد رسول خدا نمرده و مثل حضرت موسي پس از 40 روز بازمي گردد! سپس رفت به مسجد و مردم را تهديد كرد هيچ كس حق ندارد بگويد رسول خدا مرده است!» اين قطعه از تاريخ بيش از 9 جور نقل شده است اما مضمون همه تقريبا مشابه هم است. مسند احمد، چاپ جديد، حديث 25313 تاريخ طبري، جلد2، صفحه 442 انساب الاشراف، جلد1، صفحه 565 تاريخ يعقوبي، جلد2، صفحه 105 طبقات، جلد2، صفحه 57 و... 1400 سال است كه قطعات اين قضيه به هم ربط داده نمي شد و هركس جوري تحليل كرده است كه چرا عمر حاضر نبوده مرگ رسول خدا(ص) را قبول كند! اما واقع اين قضيه اين است: حضرت زهرا(س) فرموده بود تشبيه علي(ع) به هارون از سوي رسول خدا(ص) به اين خاطر بوده كه علي مثل هارون تنها خواهد ماند و اصحاب هم مثل اصحاب موسي(ع) گوساله پرست مي شوند منتها گوساله امت اسلام، ابوبكر و سامري امت، عمر خواهد بود. عمر هم با انكار مرگ رسول خدا(ص) به حضرت زهرا(س) پيام داد اگر وجه شبه تام است پس رسول خدا هم بايد مانند حضرت موسي پس از 40 روز برگردد. لذا عمر مرگ رسول خدا(ص) را بعنوان طعنه بر حضرت زهرا(س) انكار كرد و خواست به جنازه رسول خدا جسارت كند. حضرت زهرا(س) هم به طريقي به عمر فهماند بازگشت محمد(ص) در قالب بازگشت مهدي(عج) تجلّي خواهد كرد. مستدرك نمازي، ماده سامري اثبات الهداة، جلد2، صفحه
در تورات، سفر تثنيه، باب 31، آيات 23 تا 30 چنين آمده است: « چون موسي نوشتن كلمات اين تورات را در كتاب تماما به انجام رسانيد خطاب به لاوياني كه تابوت عهد خداوند را برمي داشتند وصيت كرده و گفت: اين كتاب تورات را بگيريد و آن را در پهلوي تابوت عهد يهوه خداي خود بگذاريد تا در آن جا براي شما شاهد باشد. زيرا كه من تمرّد و گردن كشي شما را مي دانم. اينك امروز كه من هنوز با شما زنده هستم بر خداوند فتنه انگيخته ايد. پس چند مرتبه زياده بعد از وفات من جميع مشايخ اسباط و سروران خود را نزد من جمع كنيد تا اين سخنان را در گوش ايشان بگويم و آسمان و زمين را بر ايشان شاهد بگيرم. زيرا مي دانم كه بعد از وفات من خويشتن را بالكل فاسد گردانيده، از طريقي كه به شما امر فرموده ام خواهيد برگشت و در روزهاي آخر بدي به شما عارض خواهد شد. زيرا كه آنچه در نظر خدا بد است خواهيد كرد و از اعمال دست خود خشم خداوند را به هيجان خواهيد آورد.» اكنون ببينيم اوصاف و خصوصياتي كه حضرت موسي در وصيت نامه تحريف نشده(!) خود به قوم برگزيده يهود داده(!) چيست و چند تاست: 1- قوم متمرّد 2- قوم گردن كش 3- قوم فتنه گر 4- قوم بالكل فاسد 5- قوم روي گردان از امر موسي 6- قوم گرفتار در بدي ها 7- قوم لجوج و قومي كه هرچه خدا گويد عكس آن كنند 8- قومي كه خشم و غضب خدا را برانگيخته و بر اين اوصاف در آيات ديگر اضافه كرده: قوم طالب زنا، قومي كه موسي را رها كرده، قومي كه خدا از آنان روي برگردانده (آيه 16)، قومي كه به خدا اهانت كرده (آيه 20) و بالاخره، قوم احمق (باب 32، آيه 6) اين است امتيازات قوم برگزيده يهود در تورات تحريف نشده حضرت موسي!
1- حاكميت خورشيد بر 12 منزل زمين يعني 12 ماه شمسي 2- حاكميت زمين بر 12 منزل ماه يعني 12 ماه قمري 3- 12 لوح موسي (ع) يعني 12 قانون حاكم بر بني اسرائيل 4- 12 نقيب موسي (ع) يعني 12 حاكم بر بني اسرائيل 5- 12 چشمه براي 12 قوم بني اسرائيل با ضربه عصاي موسي (ع) 6- 12 حواري حضر ت عيسي (ع) يعني 12 انصار در دعوت عيسي (ع) 7- 12 امام و وصي حضرت عيسي (ع) تا عصر رسول خدا (ص) 8- 12 حجاب نور رسول خدا (ص) 9- 12 ساعت شب و 12 ساعت روز 10- 12 امام و وصي رسول خدا (ص) 11- 12 قرن غيبت براي تكميل مقدمات جهاني شدن انديشه ها 12- 12 حادثه بزرگ براي قبول شكست از سوي بشر در حل مشكلات بشري و ظهور حقيقت ها، و يا ظهور انسان براي استقبال از نزول قرآن آن وقت حاكميت انسان
ما مسلمان ها خيال مي كنيم باني نخستين مصادره و تقسيم اراضي فلسطين امثال بالفور انگليسي بوده آن هم در قرن 20 ميلادي اما باني نخستين طرح مصادره فلسطين توسط يهود، شخص عمر ابن الخطاب بوده است. مراجعه شود به روايات زيادي كه اهل سنّت خود نقل كرده اند كه عمر دستور داد يهوديان را از عربستان اخراج كنند. پس از بررسي متوجه شدم منظور از اخراج يهود از حجاز متمركز كردن آن ها در فلسطين بوده است و براي محكم كاري كار خود، به زبان رسول خدا جعل كردند كه ايشان هم فرمود يهوديان را از حجاز اخراج كنيد. مراجعه شود به مفتاح كنوز السنّه، ماده يهود تا ببينيد دهها روايت نقل شده است. امروز براي همه روشن است كه اخراج يهود از هر جاي عالم يعني باز گرداندن آن ها به فلسطين. ويل دورانت نوشته است تصميم عمر مبني بر پايتخت قرار دادن قدس آنقدر شايع شد كه عمر مجبور شد سفر خود را ناتمام گذاشته از قدس به مدينه برگردد. عمر با تقويت بيت المقدس يهود را تشويق مي كرده برگردند به سرزمين خود و به همين سبب بوده كه مي گفت زيارت بيت المقدس را عمره قرار دهيد و عشق وهّابيون به يهود نيز از اينجا سرچشمه مي گيرد.
1- خالد بن عبداله قسري در خطبه اي گفت: اگر اميرالمؤمنين (خليفه) دستور دهد، كعبه را سنگ به سنگ خراب مي كنم. ( الاغاني ) 2- حجاج ابن يوسف ثقفي در جنگ با عبداله ابن زبير كعبه را با منجنيق كوبيد سپس نجاست بر آن پرتاب كرد. ( عقلاً المجانين، صفحه 1798 ) 3- وليد بن يزيد اموي يك نفر مجوس را فرستاد تا بر روي كعبه مكاني براي نوشيدن شراب بسازد. ( نهج الصباغه، صفحه 340 ) 4- وليد ابن يزيد اموي در زمان هشام به مكه رفت و با خود شراب و خيمه ديبايي به اندازه كعبه برد و بر آن شد تا آن را بر روي كعبه نصب كند و در آن بنشيند. ( همان مدرك قبلي ) 5- عبدالملك ابن مروان هنگامي كه عبد اله ابن زبير بر حجاز مسلط شد گنبدي روي صخره بيت المقدس و مسجد الاقصي ساخت تا مردم را بدان مشغول سازد و مردم نيز پيرامون صخره طواف مي كردند و روز عيد قرباني مي كردند و سرشان را مي تراشيدند. ( البدايه و النهايه، جلد 8 ) 6- جاحز مي نويسد: امويان قبله را تغيير دادند يعني قبله را از مكه به سوي بيت المقدس تغيير دادند كه قبله يهوديان بود. ( رسايل جاحز، جلد 2، صفحه 16 ) 7- متوكل عباسي در سامرا كعبه ساخت و زميني را منا و عرفات ناميد. ( احسن التقاسيم، صفحه 122 ) و كار به جايي رسيد كه ابوموسي اشعري گفت سنّت عمر بر سنّت رسول خدا مقدّم است.
امام باقر (ع) فرمود:« انّ اليهود يتولّون الملوك و الجبّارين و يزيّنون لهم اهوائهم ليصيبوا من دنياهم. ( بحار الانوار، جلد 9، صفحه 82، چاپ ايران ) يعني يهود همواره به پادشاهان و جباران ( ابرقدرت ها ) علاقه خاص دارند و پيوسته خواسته ها و جنايات آن ها را توجيه كرده و تزيين خواهند كرد تا بتوانند از قدرت آنها به نفع خود استفاده كنند. طبق اين فرمايش، رابطه اسرائيل و صهيونيسم جهاني با آمريكا و انگليس رابطه سطحي و سياست موقّتي نيست بلكه يك اصل ريشه اي و دائمي است. در نتيجه صهيونيسم و امپرياليسم دو شاخه ي يك درخت اند و نه دو مكتب جدا از هم. رسول خدا (ص) از يهوديان پرسيد آخر چرا تابع دين من نمي شويد؟ پاسخ دادند: باور ما اين است كه حضرت داوود دعا كرده نبوّت هميشه در شاخه بني اسرائيل باشد. تبعيّت ما از شما همان، كشته شدن ما توسط خود يهوديان همان. [ اين در حالي است كه داوود از نظر يهوديان اصلاً پيامبر نيست بلكه پادشاه است! آن هم پادشاهي كه فرمانده لشكر خود، اوريا، را به كشتن داد تا با زن او ازدواج كند! ] ( مسند طيالسي، حديث 1164 )
بخاري در صحيح خود در چاپ احياء الثرات العربي، جلد 6، صفحه 151 و جلد 4، صفحه 178 و جلد 8، صفحه 95 و صحيح مسلم، چاپ جديد، جلد 1، صفحه 305، حديث شماره 405، 406، 407، 408 نقل كرده اند:« الّلهم صلّ علي محمّد و آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم و آل ابراهيم » يعني صلوات بر آل محمد مثل صلوات بر آل ابراهيم بايد باشد. و در قرآن آيه 54 سوره نساء، آل ابراهيم وارث كتاب، حكمت (حديث) و معك عظيم ( خلافت ) هستند. اما همان بخاري و همان مسلم به جاي نقل حديث از حضرت زهرا (ع) كه مصداق آل محمد است از عايشه 1635 حديث نقل كرده اند كه آل ابوبكر بود! باز به جاي نقل حديث از امام حسين (ع) كه مصداق آل محمد است از عبداله ابن عمر 993 حديث نقل كردند كه آل عمر بود! بهمين سبب اذهان بشر بايد متوجه سرقت فرهنگي خلفا هم بشود اما بخاطر توجه به مسئله سرقت خلافت و حكومت از سرقت فرهنگي آل خلفا غفلت شده است كه بزرگترين سرقت تاريخ بشر بوده است. ابوبكر و عمر و عثمان نه تنها خلافت را از از اهلبيت سرقت كردند بلكه حكمت يعني سنّت رسول خدا را نيز غصب كردند. اين يعني اي مردم، اگر اهلبيت لياقت خلافت ندارند، لياقت راوي شدن مثل ابوهريره را هم ندارند. اين است مذهب وهّابيون!
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه خود جلد 20، صفحه 298 مي نويسد علي (عليه السلام) فرمود: "اگر حتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم) داراي پسر مي بود، بر سر او هم همان بلايي را مي آوردند كه بر سر من آوردند. اگر آن پسر مثل من از حق خلافت صرف نظر نمي كرد او را هم مي كشتند. خانه نشين كردن اهل بيت يك امر اجماعي قريش بود كه در زمان حيات رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم) تثبيت شده بود." سپس مي گويد: "خدايا حسن و حسين (عليهما السلام)را از خطر قريش حفظ كن ماداميكه من زنده هستم و پس از مرگ من خود حافظ آن ها خواهي بود." از همين نمونه هاي پراكنده قابل استفاده است كه چرا رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) همواره ترجيح مي داده خود درحين خروج از مدينه به خانه حضرت زهرا(عليها السلام) سربزند و هر بار بگويد السّلام عليكم يا اهل بيت النبوّه و اين خطاب را چرا در خانه خودشان نمي فرمودند؟! قطعات پراكنده تاريخ به اعتراف خود عايشه كه در مطلب قبل آورديم نشان مي دهد عايشه از شدت دشمني در طول عمرش يك بار هم به خانه حضرت فاطمه(عليها السلام) قدم نگذاشت و وقتي هم حضرت زهرا(عليها السلام) به خانه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مي رفت، عايشه طبق اعتراف خودش از شدت حسادت در شرف هلاكت واقع مي شد كه در مطلب قبلي به آن اشاره شد. بنابراين، رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) با مراجعه به خانه حضرت زهرا(عليها السلام) چهار مسئله را در نظر داشت: 1- مي خواست دختر عزيزش زحمت آمدن به خانه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) را نكشد. 2- مي دانست عايشه از آمدن فاطمه (عليها السلام)به خانه پدر بسيار ناراحت است، لذا نمي خواست اين كينه تشديد شود. 3- مي خواست به جهانيان برساند خانه نبوّت كه مبدأ خانه خلافت است، خانه عايشه نيست، خانه فاطمه(عليها السلام) است. در ذيل آيه " في بيوت اذن الله" سوره نور/ آيه 36 در تفسير درّالمنثورنقل مي كند كه ابوبكر از رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) پرسيد مگر خانه نبوّت خانه فاطمه (عليها السلام) است؟ رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمود آري، بهترين خانه نبوّت است. 4- رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم)مي دانسته حضرت زهرا(عليها السلام) نمي خواهد با رفت و آمد بيشتر به خانه پدر باعث تنش در خانه او شود. لذا رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم)با آمدنش به خانه زهرا كمبود رفت و آمد حضرت زهرا(عليها السلام) به خانه خود را جبران مي كرد. اين است فلسفه اينكه چرا رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم) درحين خروج و ورود به مدينه به خانه حضرت زهرا(عليها السلام) سرمي زده است. اكنون با توجه به مطلب سابق، عايشه درست مي گفته كه اگر پسري بياورم پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم)خودم مديريّت او را به دست مي گيرم (و اجازه نمي دهم طبق سياست آسماني رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم)خلافت كند) و چون پسر نداشت با دستياري خليفه دوم پدر خود را خليفه كرد و پدر وي نيز درمقابل اين خدمت عمر را خليفه نمود. معامله پاياپاي!!
1- صحيح بخاري، كتاب الحرث والمزارعه، باب 17 و كتاب فرض الخمس، باب 19 و كتاب الشروط، باب 14 2- صحيح مسلم، كتاب المساقات و المزارعه، حديث 6 3- مسند احمد، جلد 1، صفحه 15 و 32، چاپ قديم و جلد 2، صفحه 149 4- موطّأ مالك، كتاب الدعا للمدينه و اهلها، حديث 19 و اما مدارك اينكه پيروان عمر مداركي جعل كردند مبني بر اينكه عمر اين سياست را از رسول خدا گرفته بود چون رسول خدا دستور اخراج يهود از حجاز را صادر فرموده بوده است! 1- صحيح مسلم، كتاب الجهاد، جلد 61 و 62 و 63 2- مسند احمد، جلد 2، صفحه 149 3- سنن دارمي، كتاب السّير، باب 54 4- صحيح بخاري، كتاب الجزيه، باب 6 و كتاب الاكراه، باب 2 و كتاب الاعتصام بالكتاب و السنّه، باب 28 5- سنن ابي داوود، كتاب الخراج و الاماره، باب 26 6- سنن ترمذي، كتاب السّير، باب 43 7- سنن دارمي، كتاب السّير، باب 54 8- موطّأ مالك، كتاب الدعا للمدينه و اهلها، جلد 17 و 19 9- مسند احمد، جلد 1، صفحه 29 ، 32 ، 87 ، 195 ، 196 و جلد 2، صفحه 451 و جلد 3 ، صفحه 345 و جلد 6 ، صفحه 274 10- مسند طيالسي، جلد